هر روز پر از سرزنش به چشمانم نگاه میکنم هر روز هر لحظه غذا درست میکنم کتاب میخوانم راه میروم کنار دوستامم مدام توی ذهنم تکرار میشه زهرا تو که اینقدر احمق نبودی وقتی همون رگ واقع گرایم میاد سراغم از دست خودم دیوانه میشم من مستقل من رفتن و ساختن من رها کردن هر دلمشغولی را چه به ماند چه به اسیر شدن من را چه به این زندگی من تمام وجودم رفته من دیگر خودم نیستم من کس دیگری شدم اینقدر غریبه که گاهی میترسم همیشه دنبال این غریبه بودم پیدایش کردم در وجود آدمیکه هربار با دیدن عکسش میپرسم در این آدم زهرا ؟این؟ندیدی بهتر از این ندیدی خوش چهره تر ندیدی ثروتمندتر ندیدی خواهان تر ؟ هیچ جوابی ندارم هیچ جوابی واقعیت را میبینم میبینم و هیچ جوابی ندارم جز اینکه قلبم من را میبرد من میمانم و دنیایی جدید برای او عجیبم منی که غرورم طغیان میکند منی که میمان میسازم با تمام کارهایش منی که هر لحظه دور میشوم بیقرار میشوم شبها نمیتوانم بخوابم و تمام روز اسمش مدام در ذهنم تکرار میشود مادرم میگوید زهرا چقدر مودب است تو چطور میگویی آزارت میدهد میگویم او سارق است همه چیزم را برده من مانده ام بی قلب مثل ساعتی شده ام که به او فقط دور خودش میچرخد مادر تو نمیدانی از زهرایت هیچ نمانده همین ادبش همین بودتش من را نابود کرد.
نور دست ساز خودم در تری دی مکس با ویری و متریال 2sideidویری بازدید : 12
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 18:48